loading...

رویای من

داستانها و دست نوشته های من

بازدید : 303
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 13:37

موضوع متن من" توجه" است. سالهاست که‌دارم‌روی توجه خودم کار میکنم‌. وقتی که بسیارجوان‌ بودم؛ گاهی،کاری را که مادرم به من‌می‌سپرد، فراموش میکردم. و تا مورد سوال قرار می‌گرفتم‌، جمله معروف "آخ یادم رفت " را به زبان می‌آوردم. مادرم‌میگفت:"نگو یادم‌رفت. بگو برام مهم نبود!" و من‌هاج‌و واج نگاهش میکردم‌ و اوتوضیح میداد:" چطور وقتی یک‌کتاب را میخوانی جز به جز مطالب و موضوعاتش رو شرح می‌دهی و یک واو را هم جا نمی‌اندازی؟ ولی درمورد بقیه چیزها اینطور نیستی! اگر آدم فراموشکاری باشی، باید مطالب کتابها هم یادت نباشد. "در واقع من هر وقت به این جمله مادرم فکر میکنم‌ با خودم میگویم همین توجه به کتاب نشان ازجهت علاقه مندی من بوده است. یک‌جمله در کتاب راه هنرمند هست که جولیا کامرون میگوید:" بدترین حرفی که‌در مورد یک‌انسان میشود گفت این هست که او" توجه" نکرد." توجه به جزئیات و آنچه در اطراف ما میگذرد، برای رشد مهم است. در واقع یک‌جور جزئی نگر بودن و دقت داشتن به آنچه در اطراف ما میگذردباعث رشد خلاقیت در درون‌ما میشود. زیرا خلاقیت در پرتو جزئی نگری رشد میکند.

آنچه در اطراف ما میگذرد چون روی کار کردن ما در حیطه مورد علاقه امان تاثیر گذار است. باید مورد توجهمان قرار گیرد. زیرا باعث میشود سرعت حرکتمان در مسیر خلاقه امان بیشتر شود. حالا اگر ما قصد داشته باشیم، نویسنده شویم‌، که دنیای اطرافمان اعم از طبیعت و انسانها و جامعه شناسی وروانشناسیو........ از اهمیتی بیشتری برخوردار میشود. یکی از نویسندگان‌میگوید: "نویسنده کسی است که توجه میکند."

این که‌ما به این تشخیص برسیم که‌، چه چیزهایی را از دایره توجه خود خارج‌ کنیم.و چه موضوعاتی را روی آن‌تمرکز کنیم . باعث میشود که سرعث رشد ما در مسیر علاقمندیمان دوصد چندان گردد.

مهارت های زندگی از نگاه سازمان جهانی بهداشت، WHO
بازدید : 285
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 16:37

یک راه شناخت خودمان این است که ببینیم. وقتی که کسی نیست چطور وقتمان‌را پر میکنیم؟ اصلا رابطه ما با تنهایی چگونه است؟ از آن چطور یاد میکنیم؟

به نظر من‌ آدمها در خلوت و تنهایی ساخته میشوند و آنچه در جمع بروز می‌کنند نتیجه خلوتهایشان است.

وقتی کسی اصلا نمیتواند تنها باشد وفقط دنبال این است که‌ از تنهایی فرار کند . معلوم است. و به شکلی با خودش نمی‌تواند روبرو شود. برای ساخته شدن شخصیتش هم وقت نمی‌تواند بگذارد ویا کسی که‌تنهاییش را با ضد ارزشها پر میکند. خودش باید بداند که برای نابودی خودش، قدم برمی‌دارد.

به نظر من‌ هر انسانی، ساعتی از شبانه روز را باید تنها باشد و در آن زمان به امور شخصی وعلایق خودش بپردازد. و همین میتواند باعث شود که‌حال خوب را در بقیه امور روزانه اش تجربه کند. کسی که‌به این‌امر توجه دارد احساس زیان کمتری را در زندگی تجربه میکند. و با تمام فراز ونشیبهای زندگی حس قربانی بودن و‌ له شدن در زیر چرخ دنده‌های زندگی را کمتر تجربه می‌کند.

من به تنهایی مانند یک‌ گنج‌ نگاه میکنم.و در طول زندگی از آن بهره‌های بسیار برده ام‌. در تنهایی عادتهای مفید را ایجاد کرده ام‌. مطالعه کردن ، نوشتن و پیاده روی لحظاتم را می‌سازند.

در تنهایی خیلی وقتها به عملکرد خودم در ارتباط با دیگران نگاه میکنم‌. و اگر جایی اشتباهی را مرتکب شده باشم‌. برای تغییر آن برنامه می‌ریزم.

در تنهایی به برنامه ریزی برای اینکه چطور دربین کارهای روزانه بطالت کمتری را تجربه کنم نیز می‌اندیشم البته نا گفته‌نماند اندکی بطالت براب خلاقانه تر عمل کردن در بقیه ساعات وایام لازم است.

در تنهایی احساس سبک‌سدن در مغزم پیدا میکنم.‌و همین باعث میشود که‌کارآیی مغزم در امور دیگر بهتر بشود.

بماند به یادگار ، تا نرود از یادها
بازدید : 236
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 19:37

به هستی که نگاه میکنیم آنچه می‌بینیم تکرار شب وروز، فصلها و سالها ست.و همینطور در زندگی ما بسیاری از اعمالمان‌نیز تکرار میشوندخوردن ،خوابیدن، راه رفتن، نشستن،کار کردن و جالب این است که برایمان هیچ کدام تکراری هم نمیشوند وجذابیتشان را نیز از دست نمیدهند.

اما وقتی کنار هم می‌نشینیم و گفتگو میکنیم از ملال آور بودن تکرار صحبت می‌کنیم. فرض کنید یک دونده هر روز دویدنش را تکرار نکند و یا یک‌نویسنده هر روز نوشتن را تکرار نکند. آیا اگر به تمرین نپردازد و از تکرار غافل شود می‌تواند به مهارت و تولد جدیدی از خودش برسد؟

برای تغییر در رفتارها و افکار و باورهایمان نیز لازم است. کارهای متفاوتی را تکرار کنیم. مثلا هر روز مطالعه کنیم. و در کنار بزرگان شاگردی کنیم. تا بتوانیم پوست بیندازیم و آن آدم قبلی نباشیم .

به نظرمن تکرار منشاء تغییر است. با جهش‌های کوتاه و بلند و رها کردن آنها و دنبال نکردنشان، روشنایی و فروغی برایمان حاصل نمیشود. در مسیر رشد نیز باقی نخواهیم ماند.

یک جمله جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند دارد که می‌گوید:"حتی جبون ترین زندگیها متضمن لحظه‌های تعهد است."

واگر بخواهیم از زندگی پر از ترس رها شویم، و برای خودمان قدمهایی در مسیر رشد برداریم. باید این لحظه های تعهد را بیشتر وبیشتر تکرار کنیم. تا تعهد به خود، در ما نهادینه شود. آن وقت است که‌ هیچ گاه ادم قبل باقی نمی‌مانیم. پس برای اینکه تکراری نشویم، لازم است با تکرار از در دوستی در آییم.

من هستم علی از هلند
بازدید : 274
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 19:37

وقتی که دیده نشدن به عنوان یک‌ کیفیت برای شخصی در بیاید و حد تعادل آن، برای شخص معلوم‌نباشد. می‌تواند فاجعه‌‌‌ای را در زندگی فرد رقم بزند.

در گام اول شخص تمرین میکند که ارزش‌های وجودی خودش را نادیده بگیرد، و به عنوان یک انسان در بر خورد با دیگران بخش روشن آنها (در اصطلاح مردم خوبیهای دیگران)را ببیند. و وقتی نوبت به خودش می‌رسد کوچکترین خطا را به خودش روا ندارد؛ اینجاست که‌ فقط کمبود‌های خود را می‌بیند.در نتیجه هر جا مسئله‌‌‌ای در رابطه با دیگران برایش پیش می‌آید. تمام مسئولیت آن اتفاق را به عهده میگیرد و رفتار و سطح آگاهی وشعور دیگران را نیز دخیل در ماجرا نمی بیند. در واقع هوشیارانه نسبت با عملِ دیگران برخورد نمی‌کند. ضمن‌اینکه مرتب روی کیفیت خودش کار میکند. ابرازش طوری میشود که آن ‌کیفیت حتی در نظر خودش نمی‌اید، چه رسد به آنکه دیگران آن را ببیند. پس اعتماد به نفسش پایین می‌آید. تا جایی که اقتدار و عزت نفسش را از دست می‌دهد.

در مورد من چنین شد، که قدرت ابراز من بی نهایت پایین آمد. مورد سوءاستفاده اطرافیان قرار گرفتم. و یک‌دوره بسیار تحت فشار بودم و مرتب به خودم‌نگاه می‌کردم‌و دقتم‌دراینکه من باید رفتار مناسب داشته باشم. عاملی برای سرکوب کردن، خودم‌ شده بود. این سرکوبگریها بیماریهای روان تنی را برایم به ارمغان آورده بود‌. کار به آنجا رسید که برای هر بیماریی ِجسمی که‌ به پزشک‌مراجعه میکردم. پزشکان به نوعی مرا به دیدن خودم دعوت میکردند و اینکه خودم را الویت قرار دهم. حتی بعضی پزشکان می‌گفتند "دور کسانی را که باعث آزارت می‌شوند خط قرمز بکش."

بالاخره روزی پا روی ترسهایم گذاشتم و شروع کردم‌ به ایستادن برای خودم. کلاسهای خودشناسی، دیدن دوره‌هایی در زمینه ارتباط ومطالعه در زمینه رفتارهای متقابل و........ باعث شد یادبگیرم چطور در برابر دیگران باشم که ضمن اینکه آسیب به خودم‌نزنم به دیگران نیز آسیب نرسانم‌. چطور باشم که‌ارزشهای وجودیم دیده شود. یادبگیرم‌ مرزهای جدیدی در رابطه‌هایم تعریف کنم. با دیده شدن آشتی کنم‌. وجه تمایز نمایش دادن و دیده شدن را بشناسم.

و این شد آغاز رشد از بُعد دیگری برای من.

در مسیر روشن شدگی (۸)
بازدید : 222
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 19:37

یک‌ ویژگی که‌، در طول زندگی توانسته است. به رشد من‌ قوام ببخشد و مرا در مسیر نگه دارد. روحیه مداومت داشتنم، بوده است . زمانی که راهی را انتخاب می‌کنم که به نظرم می‌رسد، که در این برهه از زندگی نیاز من است و عمیق شدن در آن‌می‌تواند به بالا رفتن‌کیفیت شخصی ام‌ کمک‌کند و همینطور باعث میشود در زندگی دیدگاه بهتری پیدا کنم. به طور منسجم به کسب اطلاعات و آگاهی در آن‌مقوله می‌پردازم. از جنبه‌های مختلف آن‌موضوع را مورد بررسی قرارمیدهم. گوشهایم‌چنان تیز میشود که اگر کسی در آن مورد صحبت کند. ویا منبعی را معرفی کند. محال است بی تفاوت از کنار آن عبور کنم. تا آنجا که در برنامه‌های تلویزیونی نیز به دنبال آن بودم‌و برنامه‌‌‌ای را که در آن راستا بود پیگیری می‌کردم. مثلا شبکه‌مورد علاقه ام شبکه چهار تلویزیون بود که برنامه‌هایی که در مورد روانشناسی یا جامعه شناسی و عرفان ساخته میشد را پیگیری میکردم.

این مداومت در تمام ابعاد زندگی برایم جایگاه خاص و ویژه‌‌‌ای داشته است و دارد. چرا که از نوجوانی دغدغه ام‌کیفیت خودم بوده است. و همین امر مرا با فرصتهای بزرگ و کوچک‌زیادی مواجه کرده است و من از‌‌ان‌فرصتها بدون حاشیه سازی بهره برده ام.

در دوره‌های مختلفی‌که از جوانی وارد آنها میشدم هیچ‌گاه خودم را درگیر حاشیه‌ی آن فضا نمی‌کردم. زیرا خواسته ام از آن فضا برایم ، کاملا روشن بود. این نوع بودن هم مزیت دارد و هم زیان .‌

مزیت این نوع بودن، این است که با تمام توان، انرژی ام معطوف به دریافت بهتر از آن‌ میشد و زیانی که متوجه من شده بود این بود که درهمان‌فضا دیده نمی‌شدم‌.

امروز میدانم که منشاء این نوع بودنم ، چه در زندگی خانوادگی و چه زندگی اجتماعیم به چه چیزی چه برمیگردد. من از نوجوانی بسیار به زهد وعرفان علاقه مند بودم و در آن نوع‌بودن‌ "دیده شدن" ارزش نبود.

(در وبلاگ بعدی فرایند تغییر م را می‌نویسم)

در مسیر روشن شدگی(۷)
برچسب ها
بازدید : 357
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 23:42

هنر اینکه بخواهم در طول روز، وقت برای خودم ذخیره کنم‌. یکی از سختترین کارها در سالهای بعد از ازدواج وبا آمدن سه بچه ،و همینطور داشتن خانواده‌های بزرگ خودم وهمسرم بود. البته به خاطر علاقه زیاد به کتاب و کلاس و اینکه کلا منبع آرامشم در زندگی بودند. بالاخره با هر سختی بود راهی پیدا میکردم.یکی از کارهای جوانیم.این بود که صبح‌ها قبل از بیدار شدن بچه‌ها ویابا مدرسه‌‌‌ای شدن آنها بعداز رفتن آنها به مدرسه، معمولا دوساعت اول صبح را به مطالعه اختصاص میدادم وبعد از آن به امور منزل میرسیدم‌ و در طول روز نیز از وقتهای کوتاه و وقتهای بازی بچه‌ها برای خواندن کتاب استفاده میکردم. گاهی به آن سالها؛ حتی تا پنج‌سال پیش خودم‌که نگاه می‌کنم‌. تعجب میکنم‌که‌چطور می‌توانستم به همه موضوعاتم برسم. مثلا طی سالهای دانشگاه وشش سالی که به کلاس به سوی تعادل می‌رفتم. یک‌مهمانی یا عروسی را حذف نکنم‌.اما انچه کمبود در این روند بود راضی نگهداشتن دیگران بود و همین عامل قربانی کردن خودم و خواسته‌هایم می‌شد. اینگونه بودنم به من ضربه بسیار زد . چرا که‌من با نوع بودنم انگار به همه گفته بودم در خدمتتان هستم. توقعات بالایی را در آنها ایجاد کرده بودم بالاخره بیش از یک دهه قبل شروع کردم به تغییر رویه و امروز بسیار خوشحالم که از زمانی که‌خودم برای خودم ارزش قائل شدم دیگر کم‌کم‌همه نیز پذیرفتند من آدم‌ سابق نیستم.

کتابخوان آبان ماه 99

بازدید : 230
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 20:37

بعضی وقتها که مشغول به بررسی خودم میشوم. با خودم‌ میگویم ایا نوشتن‌این مطالب کار آمد است یا نه؟بعد خودم جواب میدهد در گیر این جریان شدن نتیجه‌‌‌ای جز دلزدگی در زندگی ندارد. مهم این است که امروز کاری را انچام دهم که به نظرم لازمه، بقیه اش دیگه چه فرقی میکنه؟ وقتی توی مسیر رشد حرکت‌می‌کنی مخالفانت روز به روز زیاد میشن وهر کدام با زبانی میخواهند تورو از پا بیندازند. اینکه چقدر بهشون بها بدی و چقدر نادیده اشون بگیری صد درد

خدایا امشبم زودتر صبح شه
بازدید : 217
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 15:37

در زندگی، برایم‌حمایت گرفتن کار بسیار سختی بود. باورم این بود که‌ خودم باید از پس تمام کارهایم بربیایم. هر چند این نوع بودن باعث شده بود که هر روز توانایی خودم را بالا ببرم‌؛ اما یک سری از کارهایم سخت‌ پیش می‌رفت. و باعث شده بود خیلی از اوقات، از دیدن خود واقعی ام محروم بشوم. من‌هیچ وقت از حمایت کردن دیگران دریغ نمیکردم‌. حالاسوال شده بود برایم‌که چرا و چطور حمایت دیگران را نمی‌پذیرم؟ جایی از زندگی دریافتم‌ که این نوع بودن رشد مرا کُند کرده است. پس برای سرعت بخشیدن به رشدم‌‌لازم است که خودم را بهتر ببینم. تا بتوانم در صورت نیاز‌ حمایت بگیرم‌. در همین راستا بود که دریافتم، شاید من‌ در بخشهایی از مسیر، برای خودم‌ کافی باشم. ولی در بخشهایی نیز گرفتن حمایت از دیگران می‌تواند به کیفیت بودن من‌ و سرعت رشدم بیفزاید. در اینجا سوالهایی برایم‌مطرح شد .مثلا اینکه چطور در خواست حمایت کنم‌؟ این چالش بزرگی برایم شده بود. ضمن اینکه درخواست کردن از دیگران برایم کار دشواری بود؛ نه شنیدن سخت تر. چرا که به غرورم لطمه می‌زد و حالم خراب می‌شد و پشیمان میشدم. دیدن همین وجه از شخصیتم واینکه چقدر آدمی نفسانی هستم، درد بسیاری داشت.من همانطور که قدرت نه گفتن‌نداشتم‌‌، قدرت" نه "شنیدن را هم نداشتم. در برابر درخواست دیگران فقط انجام‌ می‌دادم. حتی اگر کار مهمی‌ داشتم‌ آن را زمین می‌گذاشتم‌ و به کار دیگری میپرداختم‌. همین نشان می‌داد من‌چقدر انسان تایید طلبی هستم. نکته دیگر اینکه،شکل بودن خودم، در من این توقع را ایجاد کرده بود که دیگران نیز باید با من اینطور برخورد کنند. شروع کردم به دیدن خودم. همین مقوله به من کمک‌ بسیار کرد. تا بتوانم غرورم را در جاهایی که مرا نا کار امد میکند ببینم‌. بتوانم بیاموزم که چطور پا روی ترس از نه شنیدم بگذارم و به افکار و احساساتی که‌در درونم‌مانع ایجاد می‌کند تا در خواست کنم،بگذارم وباعث حرکت خودم‌در جهت تغییر بشوم. بیاموزم که چه جاهایی لازم‌است به الویتهای خودم بپردازم . و نه گفتن را حق خودم ودیگری بدانم. حتی اگر در یک لحظه این دو مقوله حال من‌را خراب کند. از آن‌ حال عبور کنم‌‌ و درگیر آن‌ نمانم.

این روزها زندگی هر شرایطی که باشد. برای آدمی‌که در مسیر رشد برای خودش ایستاده باشد زیباست. و پر از کار برای انجام‌دادن. چون‌به عنوان انسان دیدن کمبودهایمان فرصت ژرف نگری را به ما می‌دهد. و این‌ بهترین کار دنیاست. (البته به نظر من)

وعده کردم که به تو سر نزنم...
بازدید : 308
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 19:41

هر کس در مسیر زندگی، نوعی از بودن را تجربه میکند که بیانش برای دیگران خالی از لطف نیست و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم. با بیان اینکه چطور در مسیر زندگی قدم برمی‌داریم‌. می‌توانیم‌ منشا خدمتی برای دیگران باشیم. سخاوت اینکه تجربه‌های بودنمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم باعث میشود که در یک‌پارادوکس قرار بگیریم.یعنی ضمن‌اینکه راجع به خودمان میگوییم راجع به دیگران هم باشیم. تا انها راهشان را در زندگی آسان تر بیابند و روند رشدشان سریعتر گردد.

در طول سالهای عمرم هر زمانکه انتخاب میکردم، برای آموختن در کنار استادی باشم. خودم را صد درصد می‌سپردم‌به جریان آموختن وبه شک‌وتردید در طی دوره بها نمیدادم‌. همیشه یادگیری برای من‌ ارزش بوده است. به همین علت کلاس برایم یک‌امر جدی و لذت بخش بوده و هست. آن را یک سرگرمی‌صرف نمی‌دیدم . با تمام‌ وجود آموزه‌های آن کلاس را به کارمی‌بستم. یعنی با موضوع سطحی برخورد نمیکردم.وهمین در من شعفی برای حرکت‌در جهت کیفیت روزهایم ایجاد میکرد. سمت وسوی زندگی ام را جوری قرارداد که بتوانم‌انسان تاثیر گذار تری در زندگی باشم.

نکته دیگری که لازم می‌دانم مطرح کنم‌. این است کهدر این سالها گاهی نیز پیش می‌آمده که با استاد یک کلاس نمی‌توانستم، ارتباط برقرار کنم و کلامش را نمی‌فهمیدم در چنین مواقعی لزومی‌به ادامه نمی‌دیدم.

یا اینکه یک جایی، مسئله‌‌‌ای در زندگیم پیش می‌امد ، که آن زمان نمی‌توانستم خودم را طوری قوی کنم که، هم آن اتفاق را راهبری کنم و هم کلاس را پیش ببرم. و همین باعث شده از آن کلاس صرف نظر کنم. واین خودش عاملی میشد تا در اولین هشیاریها شروع به قوی تر کردن خودم بکنم. این روزها که نسبت به آنچه که گذشته و هست نگاه میکنم‌. متوجه هستم در نقطه‌هایی که نتیجه مطلوب را نگرفتم. انتخاب به وقت یا مناسبی نکردم.

به تجربه من‌ هر چه در زندگی زودتر بتوانیم، نسبت به خواسته‌های قلبی خود، آگاه شویم و الویت بندی مناسب بکنیم. در این مسیر هفتاد ،هشتاد ساله ی زندگی، انتخابهای به وقت و مناسب بیشتری را تجربه خواهیم کرد در نتیجه روند رشدمان سریعتر میشود و زندگی با تمام فراز و نشیبهایش برایمان لذت بخش تر می‌گردد.‌

زلزله 4.2 ریشتری در سالند خوزستان
بازدید : 333
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 0:38

از نو جوانی عادت داشتم که هر کتابی را که میخواندم. جملاتی از آن را که جالب به نظرم‌ می‌آمد، در یک دفتر بنویسم. و گاه خلاصه‌‌‌ای از آن را نیز می‌نوشتم. و حتی اگر فیلم سینمایی را میدیدم و جمله‌‌‌ای از یک هنر پیشه برایم جذاب بود ثبت میکردم. این کار را در مورد کلاسهایی که می‌رفتم و برنامه‌هایی که در باب روانشناسی، عرفان، شعر ، فلسفه که میدیدم، نیز انجام میدادم و عادت داشتم بعضی از روزها، دفترم را باز کنم. مطالب نوشته شده در آنرا بخوانم و در موردشان فکر کنم و همچنان این روش را دارم.

این نوشتن به شکلهای دیگری نیز به مرور به زندگیم وارد شد. یکی از برجسته ترین اشکال آن که نه سال گذشته با آن بوده و هستم. نوشتن اولین لحظه بیداری است؛ که اسم آن صفحات صبحگاهی است، که به پیشنهاد جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند (با شروع گذروندن دوره این کتاب) در زندگی روزانه من‌ جا باز کرد، و اتفاق شگفت انگیزی را رقم زد. چرا که باعث شد به مرور من‌ترسهایم راببینم. جسارت رویارویی با آنها را پیدا کنم‌.و دست به عمل بزنم. همینطور هر روزم را با رهایی بیشتری آغاز کنم. با نوشتن صفحات صبحگاهی ذهن من سبکتر شد. این روزها وبلاگ نویسی و آزاد نویسی نیز جای خودشان را روزهای من‌پیدا کرده اند.

نوشتن باعث شد که من به درونی ترین و پنهان ترین افکار خود نیز پی ببرم‌. گاهی شگفت زده شوم که این اندیشه در من‌بود و من‌از آن غافل بودم. در مسیر رشد، مطالعه ونوشتن دو بال پروازیک انسان هستند.و همانطور که با یک بال هیچ پرنده‌‌‌ای نمی‌تواند از زمین بلند شود با یکی از این دوبودن ، ما را از رکود فکری نجات نمی‌دهد.

سر بی کسی سلامت

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی